کافه داستان

یادداشت های من

کافه داستان

یادداشت های من

۲۶ مطلب با موضوع «داستان کوتاه» ثبت شده است

پیام(هند در کرمان)

پنجشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۳۰ ب.ظ

در این داستان هوشنگ مرادی کرمانی طی یک سخنرانی در هند می گوید من اولین بار است به هند آمده ام اما از کودکی در هند بزرگ شده ام چرا که مادربزرگم قصه درویش هندی را که زیر درخت نسترن خانه مان مرده بود را برایم تعریف می کرد یا فیلم های هندی را در کرمان می دیدم که واژه های مشترکی با واژه های ما داشت همچون زندگی، محبت و دنیا...

مجموعه داستان«لبخند انار»

نویسنده:هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

هسته آلبالو

پنجشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۱، ۰۳:۴۶ ب.ظ

هسته آلبالو داستان تعلق خاطر و محبت بیش از حد والدین به فرزندان شان است محبتی که فرزند را جسور و بی پروا می کند. در داستان هسته آلبالو کودکی با بازیگوشی هسته آلبالو را در گوش پدرش فرو می کند تا جایی که ناگزیر می شود برای درآوردن آن به بیمارستان مراجعه کند و به زحمت آن را از گوشش بیرون می آورند با این وجود پدر و مادر همچنان قربان صدقه بچه می روند. به نظرم این داستان مصداق این جمله است:«تربیت بچه از خودش واجب تر» که البته بعضی از پدر و مادرها هیچ درکی از این اصل ندارند.

از مجموعه داستان «لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

مادر

پنجشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۱۰ ق.ظ

معصومه دختری هفده ساله است که وقتی کودکی بیش نبوده، پدرش  برای نجات او در زلزله زیر آوار می ماند و می میرد. حالا در آغاز هفده سالگی نامه ای گلایه آمیز به مادرش می نویسد و از اینکه او و برادرهایش او را مقصر مرگ پدر میدانند شکایت می کند. او در نامه آن شب سهمگین را تصویرسازی می کند و با جمله «دوستت ندارم مادر» نامه را به پایان می رساند.

از مجموعه داستان«لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

میوه

پنجشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۵۴ ق.ظ

داستان میوه، داستانی کنایه آمیز است که به نکوهش خساست می پردازد. داستان، شرح حال یک درخت پیر گلابی است که همه شاخ و برگش خشکیده به جز یک شاخه که چند میوه دارد، فصل ها می آید و درخت، میوه ها را لابلای شاخه های خشکیده خود نگه میدارد و آنها را به کسی نمیدهد در حالی که درختان دیگر به راحتی میوه هایشان را می بخشند و سبکبارند و در بهار دوباره میوه می دهند اما درخت پیر همچنان شاخه هایش خشکیده و میوه هایش پوسیده.

از مجموعه داستان«لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

زادگاه

پنجشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۲۶ ق.ظ

زادگاه، روایت تولد جوجه ای است که در یخچال خانه پیرزنی از تخم بیرون می آید. پیرزن دو تخم مرغ محلی را که همسایه به او داده در یخچال می گذارد و برای دو روز به خانه دخترش می رود. وقتی برمی گردد جوجه ای را در آشپزخانه می بیند. به او غذا می دهد، جوجه با رسیدگی پیرزن  پرو بال در می آورد. روزی وقتی در یخچال نیمه باز بوده داخل یخچال می شود، در به رویش بسته می شود و در اثر سرما می میرد. در واقع، زندگی اش در جایی پایان می یابد که روزی از آنجا چشم به جهان گشوده بود.

از مجموعه داستان «لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

یادگار سفر (تک درخت چهار)

چهارشنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۱، ۰۵:۵۹ ب.ظ

آقای روشن پس از شرکت در جلسه شعرا حالش بد می شود و فوت می کند، فرزندانش تلاش می کنند طبق وصیت شاعر، او را در قطعه هنرمندان به خاک بسپارند، برای تحقق این امر به ادارت مختلف سر می زنند و با مدیران مکاتبه می کنند علی رغم مخالفت ها پس از تلاش فراوان بالاخره موفق می شوند مجوز دفن او را در گوشه ای از قطعه هنرمندان بگیرند.

فیلمی با نام «تک درخت ها» از روی تک درخت های یک تا چهار هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شده است.

از مجموعه«لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی مرمانی

لینک فیلم:  https://telewebion.com/episode/0x1b2e349

  • کافه داستان

شعر تازه (تک درخت سه)

دوشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۲۶ ب.ظ

شعر تازه یا تک درخت سه هم ماجراهای آقای روشن شاعر است. اینبار در میان شاعران انجمن در حالی که فرزندانش هم حضور دارند میخواهد شعر تازه اش را بخواند اما وقتی پشت میکروفون می رود به گله و شکایت از برگزارکنندگان جلسه می پردازد و خود را پیشکسوت و بهترین شاعر شهر می داند. حاضران از او میخواهند که وقت جلسه را نگیرد و شعرش را بخواند اما او بیشتر هذیان می گوید و هر چقدر در جیب هایش می گردد شعری نمی یابد و حافظه اش هم یاری نمی کند که شعر تازه ای سروده یا نه، او را در حالی که می لرزد پایین می آورند… 

از مجموعه داستان «لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

بچه های ایران (تک درخت دو)

دوشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۱، ۰۳:۵۱ ب.ظ

بچه های ایران یا تک درخت دو برش دیگری است از زندگی  شاعر تک درخت یک . کسی که خود را بهترین شاعر شهر میداند. در این داستان پسرش ایرج که ساکن خارج از کشور است به ایران آمده و با دوربینی از همه لحظات زندگی پدرش فیلم میگیرد تا هم به همسر و فرزندانش نشان دهد و هم هرگاه در غربت دلتنگ شد با این فیلم ها خود را آرام کند. اما پدر از اینکه همه لحظات شخصی زندگی اش سوژه دوربین ایرج شده دلگیر است و از او گلایه می کند. دست آخر هم برای اینکه فرزندش را نرنجاند با سرو وضعی مرتب جلوی دوربین ایرج می نشیند و برای همسر خارجی ایرج و نوه هایش حرف میزند و و با تأکید بر اینکه آنها ایرانی اند از آنها میخواهد به ایران سر بزنند. تصویر آخر دوربین ایرج درخت توی باغچه است، درختی که پشت تصویر پدرش قرار دارد.

از مجموعه داستان «لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

تک درخت

يكشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۵۷ ب.ظ

تک درخت داستان شاعری است با تخلص «روشن» که کتاب شعرش را خودش چاپ کرده، کتابفروشی ها کتابش را قبول نمی کنند چون خریداری ندارد، زن و بچه اش هم به عنوان شاعر قبولش ندارند اما او خود را بهترین شاعر شهرش می داند. تو بازار سر راه خانواده ای مسافر قرار می گیرد که در حال خریدند، یک جلد از کتاب را با امضای خودش با اصرار به آنها تقدیم می کند..

خوب البته در حال حاضر هم کم نیستند شعرا و نویسندگانی که کتاب را با هزینه شخصی چاپ می کنند و سر دست شان می ماند. از نزدیک با این دوستان در ارتباط بوده ام بعضی شان حقیقتا کار درخوری ندارند اما برخی از آنها هم مورد اجحاف قرار گرفته اند و کارشان علی رغم شایستگی دیده نشده...

از کتاب «لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

نخ

پنجشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۵۹ ب.ظ

داستان نخ، از ابتدا تا انتها تقلای کودکی است برای خوردن یک پر پرتقال.  مادر کودک زنی کولی است که کودک را با چادر به پشتش بسته و آتشدان به دست، تو خیابان برای ماشین ها اسفند دود می کند تا پولی به او بدهند. زن گوشه ای می نشیند و پرتقالی را پوست می گیرد و میخورد، یکی دو پرش را هم در دست کودکی که پشتش بسته شده می گذارد. پرتقال را که میخورد راهی خیابان میشود بی آنکه متوجه باشد نخ کلاه کودک در دهانش گیر کرده و او له له می زند برای چشیدن مزه پر پرتقال توی دستش. همه کاری می کند تا مادر متوجه وضعیتش بشود اما زن غرق کار است و او خود بالاخره موفق می شود پرتقال را در دهان بگذارد و مزه ترش و شیرینش را بچشد. در نهایت هم پس از پشت سر گذاشتن یک روز کاری پدر کودک با موتور پی شان می آید در حالی که کودک خسته از تقلا خوابیده. 

از مجموعه داستان «لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان