کافه داستان

یادداشت های من

کافه داستان

یادداشت های من

مادر

پنجشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۱۰ ق.ظ

معصومه دختری هفده ساله است که وقتی کودکی بیش نبوده، پدرش  برای نجات او در زلزله زیر آوار می ماند و می میرد. حالا در آغاز هفده سالگی نامه ای گلایه آمیز به مادرش می نویسد و از اینکه او و برادرهایش او را مقصر مرگ پدر میدانند شکایت می کند. او در نامه آن شب سهمگین را تصویرسازی می کند و با جمله «دوستت ندارم مادر» نامه را به پایان می رساند.

از مجموعه داستان«لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی