کافه داستان

یادداشت های من

کافه داستان

یادداشت های من

کنیزو

يكشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۱۱ ب.ظ

مریم دخترکی است که با خانواده اش از روستای جفره به شهر آمده اند و بی آنکه بدانند در محله ای ساکن شده اند که زنی بدنام در همسایگی شان است. کنیزو زنی است که تنگدستی باعث می شود تن فروشی کند. مادر مریم از کنیزو بیزار است اما مریم این زن را که چشمانش شبیه آهوی مادربزرگش در روستاست دوست دارد. داستان  در حالی شروع می شود که کنیزو مرده و جمعیتی از مردم جنازه اش را توجوی کنار خیابان پیدا کرده و با استهزا و تمسخر دوره اش کرده اند. مریم در راه بازگشت از مدرسه با این صحنه مواجه می شود و خاطرات گذشته در ذهنش تداعی می شود خاطراتی از کنیزو و مهربانی هایش و ارتباط صمیمانه اش با او…محور این داستان هم مانند اغلب آثار منیرو به تصویر کشیدن موقعیت یک زن در اجتماع است. کنیز و یکی از شاخص ترین داستان های منیرو است. یکی از ویژگی های خوب داستان شروع داستان با موقعیت زوال یک شخص است: «کنیزو مرده بود » اولین جمله داستان است و سپس باقی ماجرا و رفت و برگشت  زمانی بین گذشته و حال...

 

از مجموعه داستان کنیزو

نویسنده:منیرو روانی پور

  • کافه داستان

کولی کنار آتش

جمعه, ۱۰ تیر ۱۴۰۱، ۱۲:۳۸ ب.ظ

قلم منیرو روانی پور را دوست دارم بدین جهت که مایه های شاعرانه دارد  و پر از واژه های اصیل جنوبی است. پیش از این «اهل غرق» و «سنگ های شیطان» را هم از این نویسنده خوانده ام  و بسیار لذت بردم. این کتاب روایت سنت هایی است که زن را به یوغ بردگی می برد سنت هایی که اگر  سر تعظیم مقابلشان فرو نیاوری داغی  ننگین بر پیشانی ات میزنند و طردت می کنند از هرآنچه داری: قوم، قبیله، عشیره  و همه تعلقات ات...

آینه دختری کولی است که با قافله اش سفر می کند. مادرش را از دست داده، با پدر و همسر پدرش، کیمیا زندگی می کند  او رقاص شبانه است، شب ها کنار آتش می رقصد تا مردهایی که از شهر برای تماشا می آیند پولی به پدرش بدهند. یکی از این شبها مردی نویسنده  نظاره گر رقص اوست. مرد، تهرانی است و مسافر نوروزی، برای مدتی در بوشهر اقامت گزیده. آینه در اولین شب مواجه با او، پس از رقص از چادرها دور می شود و کنار دریا روی ماسه ها می نشیند مرد هم که قافله او را مانس(مهمان) می نامد به آنجا می آید و تا سپیده صبح با او هم  صحبت میشود . آینه به او قول می دهد قصه هایی را برایش تعریف کند... شب بعد آینه آماده رقص می شود و مرد هم می آید. مانس آدرس محل سکونتش در شهر را به او می دهد. آینه روز جمعه، روز استراحت قافله، وقتی همه خوابند روانه شهر می شود تا مرد نویسنده را ملاقات کند، در این ملاقات با مرد ارتباط برقرار می کند. روزهای متوالی به دیدار مرد می رود. قافله می فهمد. نیتوک پیرزن سالخورده ای است که به پدر آینه خبر را میرساند و آینه را معاینه می کند صحت خبر را به پدرش می دهد پدر در مقابل چشمان قافله او را شلاق میزند تا اعتراف کند کار کدام مرد بوده اما آینه حرفی نمی زند. مردان قافله طبق قانون قافله به نوبت شلاقش می زنند تا اگر بعد از پنج روز جان نداد و لب به اعتراف نگشود او را از قافله برانند. روز ششم قافله همه بساطش را جمع می کند و از آنجا کوچ می کند و آینه را تک و تنها در بیابان رها می کنند. پدرش تنها کوزه پول هایی که از رقاصی شبانه آینه جمع کرده بود برایش می گذارد. آینه پس از سه روز هق زدن و ضجه زدن راه می افتد. اشتیاق رسیدن به مانس او را سر پا  نگه میدارد با کامیونی راهی شهر میشود به کوچه در رو و خانه ای که مرد نویسنده در آنجا اقامت داشت میرود صاحبخانه به او می گوید مانس رفته، مواجه با این موضوع او را پریشان حال می کند، روزها آواره کوچه و خیابان های شهر می شود و مردان شهر سودای با او بودن را دارند، شکری مردی که زنان را به محله بدنام میبرد دخترک را به بهانه سرپناه به خانه اش می برد آینه به امید مادر پیر شکری با او می رود اما شب هنگام شکری با یکی دو مرد دیگر بر سرش آوار می شوند او هر طور شده از خانه شکری فرار می کند در حالی که از ترس و وحشت تکلمش را از دست داده، هرچه به کلانتری می رود به او اعتنایی نمی کنند تا اینکه مردی کامیون دار او را سوار می کند تا نزد قافله اش ببرد. به قافله که می رسند پدر دلتنگ است، حال آشفته آینه را هم که می بیند نرم می شود اما نیتوک اجازه نمیدهد با قافله بماند او را به زور با مرد کامیون دار راهی می کند و ضجه ها و التماس های آینه و گریه پدر کارگر نمی افتد. راننده کامیون که مرد شریفی است او را با خود می برد و به مقصد شیراز راهی جاده می شوند. بین راه،  ایست بازرسی کامیون ها را نگه میدارد و بارها را بازرسی می کنند سرباز وقتی متوجه میشود آینه نسبتی با راننده ندارد او را پیاده می کند و راننده را مجبور می کند بدون آینه راهی شود. سپس او را با اتوبوس مسافربری راهی شیراز می کنند. اتوبوس شب به شیراز می رسد. آینه بلد جایی نیست جز آدرسی که راننده کامیون از مریم، دختر دانشجویش به او داده. شب اول را کنار بیمارستان میخوابد شب های بعد در یک قبرستان قدیمی، با زنی سوخته که او هم مانند آینه به جهت سرپیچی از سنت ها، طرد شده قبیله است آشنا میشود با هم اتاقی کرایه و کار میکنند. زن گدایی می کند و آینه فال می گیرد؛ مدتی هم تو باغی گیلاس چینی می کند پیرزنی به او می گوید شکوفه های باغ جوانی ات را می گیرد از اینجا برو او بی اعتنا مدتی آنجا کار می کند اما پس از چندی تصمیم می گیرد باغ را ترک کند. زن سوخته، هم خانه اش، حال روحی خوبی ندارد خودسوزی می کند و می میرد. آینه با مریم دختر کامیون دار و نیلی که در خانه شان نظافت می کرد رفت و آمد و ارتباط دارد مریم با دوستانش فعالیت سیاسی دارند و نیلی نقاشی می کشد. انقلاب شده و جنگ است آینه با راننده کامیونی آشنا می شود و موقتی به ازدواج او در می آید اما راننده پس از مدتی نامه ای برایش می گذارد و او را ترک میکند. نویسنده قصه با خودش و قهرمان داستان درگیر است و مانده چه سرنوشتی برای قهرمان قصه اش رقم بزند. آینه به تهران میرود در هتلی اقامت می کند در کتابفروشی ها پی مانس را میگیرد. پولش که تمام میشود آواره کوچه و خیابان می شود. با سه زن دیگر قمر، سحر و گل افروز آشنا می شود با آنها  هم خانه می شود. زندگی او در تهران هم زمان است با رویدادهای سیاسی پیش از انقلاب و پس از آن علی الخصوص جهت گیری های سیاسی سال 59. مدتی هم نزد فردی به نام هانیبال نقاشی می آموزد. حالا برای خودش نقاشی شده که عکس هایش را توی مجلات چاپ می کنند تصمیم میگیرد قافله اش را پیدا کند به بوشهر میرود قافله یکجانشین شده و پدرش در بستر مرگ است آدم های قافله حالا جور دیگری او را می بینند و شرمگین از گذشته...

نویسنده: منیرو روانی پور

 

 

آخیش!تمام شد:)

کتاب بعدی هم به احتمال زیاد از همین نویسنده است. ان شاالله از همین امروز شروع می کنم؛ شاید «کنیزو»شاید هم «دل فولاد»... البته ترجیحم «کنیزو» است به این خاطر که یک مجموعه داستانی است. حالا تا بعد چه پیش آید:)

  • کافه داستان

درختو

دوشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۱، ۰۷:۱۷ ق.ظ

درختو داستانی لطیف  و پر از احساس است. فایل صوتی این داستان را بارها با صدای هوشنگ مرادی کرمانی گوش داده و هربار از شنیدنش لذت برده ام. داستان یک شب طوفانی و درخت سیب خانه مادربزرگ، درختی که وقتی مادربزرگ عروس شده در خانه پدربزرگ نهال کوچکی بوده و با آن ها قد کشیده و درخت تنومندی شده و حالا در شبی طوفانی درخت می شکند و خم میشود روی پشت بام خانه؛ اما باز هم میوه میدهد. این داستان با توصیفات بسیار زیبایی روایت شده است.

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

مجموعه داستان «لبخند انار»

جمعه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۱۳ ب.ظ

کتاب لبخند انار یک مجموعه داستان از هوشنگ مرادی کرمانی است. شانزده داستان دارد. داستان هایی با موضوعات متفاوت و جذاب که  مشکلات و گرفتاری ها و احساسات و عواطف انسانی را با زبان طنز؛ طنزی که هم تلخ است و هم شیرین، به تصویر کشیده است. نثر این کتاب بسیارساده، روان و پاکیزه است. بن مایه برخی داستان های این مجموعه فقر و تنگدستی است و برخی از قصه ها مجالی است برای بال و پر دادن به تخیلات نویسنده، مثل داستان زادگاه، لانه و پیام...فیلم هایی با اقتباس از داستان های این مجموعه نیز ساخته شده. فیلم تک درخت ها و گوشواره از این دست است. کتاب های هوشنگ مرادی کرمانی بیشتر مناسب رده سنی نوجوان است اما به نظرم برای کسانی که به طور جدی میخواهند نوشتن را شروع کنند به ویژه نوشتن داستان، زبان و نثر این نویسنده فارغ از سن و سال خواننده بسیار مناسب است. عنوان این کتاب، نام اولین داستان این مجموعه است.

حس و حال خواندن این کتاب مثل خوردن یخ در بهشت، فالوده یا بستنی وسط یک ظهر داغ تابستان بود:)

  • کافه داستان

پیام(هند در کرمان)

پنجشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۳۰ ب.ظ

در این داستان هوشنگ مرادی کرمانی طی یک سخنرانی در هند می گوید من اولین بار است به هند آمده ام اما از کودکی در هند بزرگ شده ام چرا که مادربزرگم قصه درویش هندی را که زیر درخت نسترن خانه مان مرده بود را برایم تعریف می کرد یا فیلم های هندی را در کرمان می دیدم که واژه های مشترکی با واژه های ما داشت همچون زندگی، محبت و دنیا...

مجموعه داستان«لبخند انار»

نویسنده:هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

هسته آلبالو

پنجشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۱، ۰۳:۴۶ ب.ظ

هسته آلبالو داستان تعلق خاطر و محبت بیش از حد والدین به فرزندان شان است محبتی که فرزند را جسور و بی پروا می کند. در داستان هسته آلبالو کودکی با بازیگوشی هسته آلبالو را در گوش پدرش فرو می کند تا جایی که ناگزیر می شود برای درآوردن آن به بیمارستان مراجعه کند و به زحمت آن را از گوشش بیرون می آورند با این وجود پدر و مادر همچنان قربان صدقه بچه می روند. به نظرم این داستان مصداق این جمله است:«تربیت بچه از خودش واجب تر» که البته بعضی از پدر و مادرها هیچ درکی از این اصل ندارند.

از مجموعه داستان «لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

مادر

پنجشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۱۰ ق.ظ

معصومه دختری هفده ساله است که وقتی کودکی بیش نبوده، پدرش  برای نجات او در زلزله زیر آوار می ماند و می میرد. حالا در آغاز هفده سالگی نامه ای گلایه آمیز به مادرش می نویسد و از اینکه او و برادرهایش او را مقصر مرگ پدر میدانند شکایت می کند. او در نامه آن شب سهمگین را تصویرسازی می کند و با جمله «دوستت ندارم مادر» نامه را به پایان می رساند.

از مجموعه داستان«لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

میوه

پنجشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۵۴ ق.ظ

داستان میوه، داستانی کنایه آمیز است که به نکوهش خساست می پردازد. داستان، شرح حال یک درخت پیر گلابی است که همه شاخ و برگش خشکیده به جز یک شاخه که چند میوه دارد، فصل ها می آید و درخت، میوه ها را لابلای شاخه های خشکیده خود نگه میدارد و آنها را به کسی نمیدهد در حالی که درختان دیگر به راحتی میوه هایشان را می بخشند و سبکبارند و در بهار دوباره میوه می دهند اما درخت پیر همچنان شاخه هایش خشکیده و میوه هایش پوسیده.

از مجموعه داستان«لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

زادگاه

پنجشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۲۶ ق.ظ

زادگاه، روایت تولد جوجه ای است که در یخچال خانه پیرزنی از تخم بیرون می آید. پیرزن دو تخم مرغ محلی را که همسایه به او داده در یخچال می گذارد و برای دو روز به خانه دخترش می رود. وقتی برمی گردد جوجه ای را در آشپزخانه می بیند. به او غذا می دهد، جوجه با رسیدگی پیرزن  پرو بال در می آورد. روزی وقتی در یخچال نیمه باز بوده داخل یخچال می شود، در به رویش بسته می شود و در اثر سرما می میرد. در واقع، زندگی اش در جایی پایان می یابد که روزی از آنجا چشم به جهان گشوده بود.

از مجموعه داستان «لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

یادگار سفر (تک درخت چهار)

چهارشنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۱، ۰۵:۵۹ ب.ظ

آقای روشن پس از شرکت در جلسه شعرا حالش بد می شود و فوت می کند، فرزندانش تلاش می کنند طبق وصیت شاعر، او را در قطعه هنرمندان به خاک بسپارند، برای تحقق این امر به ادارت مختلف سر می زنند و با مدیران مکاتبه می کنند علی رغم مخالفت ها پس از تلاش فراوان بالاخره موفق می شوند مجوز دفن او را در گوشه ای از قطعه هنرمندان بگیرند.

فیلمی با نام «تک درخت ها» از روی تک درخت های یک تا چهار هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شده است.

از مجموعه«لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی مرمانی

لینک فیلم:  https://telewebion.com/episode/0x1b2e349

  • کافه داستان