کافه داستان

یادداشت های من

کافه داستان

یادداشت های من

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقر» ثبت شده است

شش تا موز

دوشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۴۶ ب.ظ

شش تا موز، باز هم داستان طبقه فرودست جامعه است. داستان نداشتن ها و حسرت ها. بنّایی روستایی که پیر شده و حالا  برای اینکه بیکار نماند چهارچرخه ای را اجاره کرده تا با فروش میوه و سبزی امرار معاش کند. این وسط، موز که میوه ای گران و خارجی است تازه به بازار آمده. با اصرار آقا رضا وانتی، میان تره بارش شش عدد موز هم می آورد تا در یکی از محله های پایین شهر بفروشد اما مشتری ها علی رغم اینکه بچه هایشان زار می زنند برای موز، توان خرید ندارند و این میوه را از او نمی خرند. پیرمرد برای اینکه مشتری هایش را از دست ندهد موزها را قطعه قطعه می کند و مجانی به بچه ها می دهد. این کار باعث می شود مشتری ها همه میوه ها و سبزی هایش را بخرند. زنش به او پیشنهاد می کند از این پس موز بیاورد درآمدش خوب است پیرمرد لبخند می زند اما لبخندی تلخ.

از مجموعه داستان «لبخند انار»

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان

گوشواره

يكشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۴۸ ب.ظ

گوشواره یکی از داستان های کتاب لبخند انار هوشنگ مرادی کرمانی است. دخترک داستان گوشواره، جودی ابوت «بابا لنگ دراز» را در ذهنم تداعی می کند. مهین دختری است که تحت سرپرستی یک خیّر در یک مجتمع شبانه روزی زندگی می کند. در جشن تولد همکلاسی اش، مهتاب شرکت کرده. ذهنش آشفته است و همه ترس و دلهره اش بدین جهت است که مبادا کسی به رازش پی ببرد چرا که دوست صمیمی اش، فریده هم که روزی پای درد دلش نشسته بود و می دانست او ساکن شبانه روزی است  در این جشن حضور دارد که البته این افکار توهمات ذهن مهین است و فریده و دیگران هر کدام مشغول جشن اند و کسی به زندگی شخصی او فکر نمی کند. او حتی همه پول های توجیبی اش را داده و یک گوشواره گران قیمت برای مهتاب گرفته بود که مبادا هدیه او وضعیت زندگی شخصی اش را نزد همکلاسی ها افشا کند. خلاصه جشن تمام می شود. خانواده هر کدام از همکلاسی ها با ماشین های مدل بالا پی فرزندانشان می آیند و مهین آخرین نفری است که از خانه مهتاب خارج می شود. مادربزرگ و عمویش قرار است بیایند دنبالش اما او به آن ها سپرده بود سر کوچه منتظر بمانند  تا موتور قراضه عمویش را کسی نبیند. آن ها به موقع نمی آیند و دکتر صفایی پدر مهتاب خود برای بردن مهین به خانه اش اقدام می کند. مهین به جای دادن آدرس شبانه روزی، آدرس بالا شهر را به مهتاب و پدرش می دهد. در این گیر و دار از بیمارستان با پدر مهتاب که پزشک آنجاست تماس می گیرند او مجبور می شود دخترها را هم با خود ببرد تا پس از اتمام کارش مهین را به خانه اش برساند اما مهین وقتی مهتاب توی ماشین خواب است از آنجا راهی شبانه روزی می شود. پایان داستان با جشن تولد یکی از بچه های شبانه روزی رقم می خورد. مهتاب برای او هم گوشواره ای گرفته. فقر مضمونی است که مرادی کرمانی در بسیاری از کارهایش به آن پرداخته است.

از مجموعه داستان «لبخند انار»

نویسنده:هوشنگ مرادی کرمانی

  • کافه داستان